نوشته شده توسط : من و تو

 

آغوشتو به غیر من به روی هیشکی وا نکن

منو از این دلخوشیها آرامشم جدا نکن

من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم

واسه بودن کنارت تو بگو به هر کجا پر میکشم

 

منو تو آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه

بوسیدنت برای من تولد یک نفسه

چشمای مهربون تو منو به آتیش میکشه

نوازشه دستای تو عادت ترکم نمیشه

 

فقط تو آغوش خودم دغدغه ها تو جا بذار

به پای عشق من بمون هیچکسو جای من نیار

مهر لباتو رو تن و روی لب کسی نزن

فقط به من بوسه بزن به روح و جسم وتن من



:: بازدید از این مطلب : 513
|
امتیاز مطلب : 113
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : من و تو

 

  کاش می شد زمین بشم پاهای نازت رو بزاری روم

  کاش می شد مثل نسیم بشم تا بتونم لمست کنم

   کاش می شد پروانه بشم دورت بگردم

  کاش می شد قطره بارون بشم تا بتونم بخوابم روی موهای ابریشمیت

   کاش می شد ماهی بشم تا بتونم تو دریای دلت شنا کنم

    کاش می شد مثل پرنده ها بشم تا بتونم تو اسمون نگاهت پرواز کنم

   کاش...کاش...کاش

                               تقدیم به تنها عشقم

   

 



:: بازدید از این مطلب : 473
|
امتیاز مطلب : 119
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : جمعه 12 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : من و تو

  عشق را می نویسم

  عشق را می خوانم

  عشق را فریاد می زنم

   عشق را حس می کنم

  با نگاه معصومانه اش روشنی و گرمای عشق پاک و مقدس و جاودانه اش را حس

  می کنم

   با بوسه هایش خزان قلب پاره پاره مرا بهاری می کند

  و با نغمه های عشقش زیباترین ترانه ها را برایم می خواند

  با عطر نفس هایش نسیم بهاری را به روح خسته ام هدیه می دهد

  چگونه پاسخگوی عشقش باشم؟!

  تنها جمله ام گفتن......               دوستت دارم.

                                    

                                   تقدیم به تنها عشقم



:: بازدید از این مطلب : 506
|
امتیاز مطلب : 110
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : جمعه 12 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : من و تو

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 



:: بازدید از این مطلب : 608
|
امتیاز مطلب : 116
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : پنج شنبه 11 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : من و تو

  فاصله ها... 

  جسم ها به دور از هم

  در فاصله...

  قلب ها و روح ها یکی شدند

  مانند دو روح در یک کالبد

  چشم امید به مسیر

  مسیر سبز

  مسیر سبز عشق

  مسیر سبز زندگی

  با گرما با حرارت بی پایان عشق

  دوری فاصله ها

  سردی

  غم و غصه ها را پرپر می کنند

  و با بوسه بر لب های معصومانه یکدیگر

  غم و غصه

  دوری فاصله ها

  دیگر بی معناست

  با نور تابان

  با اتش فروزان

  و بی خاموشی عشق

  روشنایی را به مسیر

  مسیر تاریک راه هدیه دادند

  و با پاهای برهنه بر این مسیر

  قدم گذاشته

  و با وفا داری و فداکاری

  با مهربانی

  با دلسوزی

  و از جان گذشتگی

  در مسیر بی پایان

  این راه هموار سبز

  حرکت می کنند

                                       تقدیم به تنها عشقم

                                   



:: بازدید از این مطلب : 429
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : من و تو

بلاخره عزیز دل من امشب وبلاگ رو میبینه و به من افتخار میده و وارد این وبلاگ میشه و از این به بعد دو تایی این جا رو اداره میکنیم .

خوش اومدی عشق من



:: بازدید از این مطلب : 670
|
امتیاز مطلب : 102
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : من و تو

دوباره یه روز باور نکردنی ... دوباره عشق و زندگی ...

باورم نمیشه که دوباره دیده باشمت . واقعا من کنار تو نشسته بودم و تمام سعیمو میکردم که بتونم سرمو بلند کنم و یه لحظه به چشمات نگاه کنم ولی توانشو نداشتم ...

واقعا لحظه سختی بود ....

این که کنار کسی که عاشقشی و ماه ها منتظرشی نشسته باشی ولی نتونی بهش نگاه کنی یعنی حتی نتونی سرتو بلند کنی ....

لحظه های قشنگی بود واقعا از خدا سپاسگذارم که بهمون این فرصت رو داد تا بعد ماه ها دلتنگی دوباره همدیگرو ببینیم ...

من که سر از پا نمی شناختم و لحظه ها رو حس نمیکردم . فقط مهم این بود که کنارش نشسته بودم ...

این قدر آروم بودم و سرشار از شادی بودم که گذر زمان و رفت و آمد  آدم ها رو حس نمیکردم و من با تمام حرارت و شجاعت می تونم بگم که واقعا عاشقت هستم و از کنارتو بودن هیچ ترسی ندارم و همیشه و همیشه به یادت هستم و خواهم بود ....

به امید روزی که برای همیشه در کنارت بودن را داشته باشم

 

اولین روز زیبای دنیا ........  20/10/ 1389

دومین روز زیبای دنیا ....... 5/1/1390



:: بازدید از این مطلب : 396
|
امتیاز مطلب : 97
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : من و تو

دوست داشتم پرنده ای باشم که پرواز کنم تا دور دست ها و آزادانه در آسمان و زمین در گردش باشم و بدون این که شکارم کنند، بدون اینکه ترسی از این آزادی و از این پرواز داشته باشم ، بدون اینکه ترسی از شکارچیان در کمین و چنگال های حیوانات حریص داشته باشم . ولی ...

هیچ وقت زندگی به من چنین فرصتی نداده است چه طور میتوانم آزادانه و به دلخواه خود زندگی کنم وقتی این همه بی عدالتی و ناحقی را با چشمان خود می بینم ، چه طور شجاعانه ادامه دهم وقتی این همه نا امنی و ناپاکی اطرافم را فراگرفته است . تنها کاری که با خود عهد بستم حتی لحظه مرگ هم به آن پایبند باشم و از آن به خوبی دفاع کنم این است که پاکی و حریم خود را حفظ کنم و نگذارم شکارچی با طعمه های خود آن را در هم بشکند ...

با این افکار تمام سعی خود را کرده بودم که نگذارم غریبه ای خود را به حریم من نزدیک کند و خود را در قالب آشنایی بگذارد که شیفته قلب من است ولی در باطن خواهان کالبد فیزیکی من ....

از خدا خواسته بودم که نیرویی به من بخشد که راست و دروغ را از هم تشخیص بدهم و بدانم حقیقت دنیا از زبان چه کسی بیرون می آید . مدت زیادی از آشنایی من با تو نمی گذشت که از من خواستی تنهایت نگذارم . با این کلمه که گفتی در فکر فرو رفتم و نمیدانستم این حرف را بر چه اساسی بیان میکنی ! نمیدانستم نیاز به همدم و دوست داری که سرگرم باشی یا نیاز به کسی که فقط مدتی به اون دل خوش کنی و بعد تمام و یا نیاز به عشق ...

به هر کلمه و هر حرفی که میزدی بیشتر دقت میکردم و فکر میکردم و از خدا میخواستم که حقیقت را نشانم دهد .

تا اینکه بعد از مدتی به لطف پروردگارم توانستم درک کنم و بفهمم که تو هم همانند من دنبال صداقت و حقیقت هستی و بیشترین چیزی که تو را به سمت من کشانده پاکی و صداقت بوده است چون تو خود سرشار از این دو صفت بودی به همین دلیلی سعی کردم دور از تفکرات منفی کاملا عاقلانه و با جدیت به تو و عشق و روح تو فکر کنم ... و نتیجه این افکار چیزی نبود جز آتش عشقی که نشبت به تو در دلم به وجود آمد. هیچ وقت به این عشق و احساس شک نکردم و ذره ای پشیمان نیستم چون میدانم عاقلانه به تو فکر کردم و تو لایق این عشق هستی . 

حال خود را پرنده ای عاشق میدانم که نه تنها عشق تمام وجودم را فرا گرفته است بلکه شجاعت عظیمی در قلب من به وجود آمده و خدای مهربان را بیشتر در کنارم احساس میکنم و از اون سپاسگذارم که پشتیبان محکم و پاکی همچون تو به من عطا کرده و این باعث شده است از هیچ شکارچی ترسی در دل نداشته باشم . 

از خدای مهربان میخواهم هر دوی مارا در این راه هدایت کند و در برابر موانع و بدی ها و بی وفایی ها ما را محافظت کند و کمکمان کند تا شرمنده  و سر افکنده عشق مقدس و پاکمان نباشیم .... آمین

همیشه و همیشه در قلب من جاودان خواهی بود



:: بازدید از این مطلب : 328
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 فروردين 1390 | نظرات ()